۱۳۹۲ آذر ۱۴, پنجشنبه

فراموشی

این روزها فراموشکار شده‌ام
همه چیز یادم می‌رود
یادم می‌رود گلدان‌ها را آب دهم
یادم می‌رود شالگردنم را بیاندازم
یادم می‌رود ناهارم را بردارم
یادم می‌رود سرکار بروم
یادم می‌رود...
تنها چیزی که خوب یادم هست خاطرات توست
خاطراتی که لحظه‌ای از من جدا نمی‌شوند
خاطراتی که انگار لحظه آخر مرا به آنها سپرده‌ای...

۱۳۹۲ آبان ۱۹, یکشنبه

لحظه‌ها

لحظه‌ها زندگی آدمو می‌سازن...
بعضی لحظه‌ها دیگه تکرار نمی‌شن
اما برعکس بعضی لحظه‌ها هرروز و هرساعت تکرار می‌شن
گاهی یه لحظه می‌تونه کل زندگیت رو زیرو رو کنه
گاهی یه لحظه، یه عمر حسرت رو به دنبال داره!
گاهی یه لحظه... دیگه نیست...
خلاصه که این لحظه‌ها بدجوری مارو به بازی گرفتن...

فراموش شده

دیگر آن مرد مغرور و خوشحال در من نیست
یک جایی گمش کردم!
جایی حوالی رفتنت با آن غریبه...

۱۳۹۲ مهر ۱۰, چهارشنبه

سالهاست که رفته‌ای

شاید همین دیروز بود که رفتی
اما نه!
انگار سالهاست که رفته‌ای
و من سالهاست که پشت پنجره
رفتن زنی را تماشا می‌کنم
که روزگارم را می‌برد
سالهاست که جای آخرین قدم‌هایت
رو پادری مانده
و من قدرت تکاندنش را ندارم...

۱۳۹۲ مهر ۷, یکشنبه

خستگی

آدما از یه جایی به بعد فقط سعی می‌کنن خودشونو مشغول کنن
خودشونو مشغول میکنن، صب تا شب که چیزی حس نکن
دیگه چیزی حس نمیکنن جز خستگی
خستگیِ تموم روزهای پیش رو

۱۳۹۲ شهریور ۲۱, پنجشنبه

گمشده...

یه روزی
توی یه نگاه عمیق گیر کردی
نگاهی که نشده ازش بیرون بیای
آخرم خودتو جاگذاشتی و رفتی...

پاییز

پاییز که برسد همه چیز یکهو سرت خراب می‌شود!
پاییز می‌رسد تا یادآوری کند 
هرآنچه گذشته، نگذشته...

۱۳۹۲ شهریور ۱, جمعه

رفتن

آدم‌ها می‌روند
و جای خالی‌شان را باقی می‌گذارند
درست همینجا، همین گوشه
و تو می‌مانی و این جای خالی
که باید پرش کنی
که نمی‌توانی پرش کنی
هرچه خاطره مانده می‌ریزی داخلش
اما پر نمی‌شود
و همینطور بِروبر به تو نگاه می‌کند
و تو فقط حسرت می‌خوری
لامذهب...

۱۳۹۲ تیر ۲۵, سه‌شنبه

خاطرات این شهر

گاهی بی هدف قدم می‌زنم، تمام پیاده‌روهای این شهر رو
مقصد؟
مقصدی نیست، وقتی چشم‌ به راهی نباشه
فقط خاطره هست و خاطره!
که کاش بی تو خاطره‌ای نباشه...

۱۳۹۲ تیر ۱۶, یکشنبه

اندرعجب

عجیب است!
تمام آنچه یک عمر هراسش را داری
یکهو بر سرت میریزد
آنهم توسط کسانی که روزی آدمشان می‌خواندی...

۱۳۹۲ تیر ۱۴, جمعه

نقطه ته خط

بی تو نوشته‌هایم نقطه سرِ خط، ندارند!
غمگین و خسته همان ته خط میمانند...

۱۳۹۲ تیر ۵, چهارشنبه

ساختن

روزهایمان را به امید فروریختن دیوارها به شب رساندیم و نشد...
کسی ساختن نردبان را به ما یاد نداده بود!

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۱, شنبه

۱۳۹۲ فروردین ۱۹, دوشنبه

۱۳۹۱ اسفند ۲, چهارشنبه

لحظه

دلم یک لحظه شلوغی می‌خواهد...
لحظه‌ای که پر باشد از تو و من!
پر از تو...
ای من...