حس و حال موندن سرکار رو نداری و میزنی بیرون
سرچارراه وایمیسی منتظر ماشین
اولی و دومین ماشین نمیرن، همینطور سومی و... بالاخره یکی میگه بیا بالا
گوشه تاکسی جم و جور لم میدی و چشم میدوزی به خیابون
چقد همه چیز عوض شده، مگه این مسیر هرروزه نیس؟ چرا، اما انگار امروز سرم تو گوشی نیست! انگار درگیر فکر کار و فلان نیستم!
میری تو نخ شهر، شهری که شاید دیگه خوب نمیشناسیش، شهری که آدماش زودتر از خودش تغییر میکنن!
چقد ترافیکه، ترمزهای گاه و بی گاهم تورو از خیالت بیرون نمیاره
نگاه آدمای ماشین کناری، یکی داره با اخم خیابونو میبینه، یکی لَش کرده سرش تو گوشیشه، یه دختر پسرم غش غش میخندن!
- آقا من پیاده میشم!
راه میوفتی تو پیادهرو، از جلوی ساندویچی یهو بوی سوسیس و فلافل میکوبه تو دماغت
شکمت غاروغوری میره که انگار دو ساعته هیچی نخوردی
لامصب، آبروداری کن خب
سرش شیره میمالی که حاج خانوم غذا گذاشته و هیچی غذای خونه نمیشه
هیچی دیگه با هر بدبختی هست به مسیرت ادامه میدی که یهو هوس ناپلئونی میکنی
آدم دیگه یهو هوس ناپلئونی میکنه
ایندفه قبل اینکه فکر کنی و منصرف بشی میری سمت شیرنی فروشی و نیم کیلو ناپلئونی...
شاید این ناپلئونی و یه قهوه کنارش اون فراموشی همیشگی رو یادت بندازه و بیخیال این شهر و آدماش بشی
آره آره همون
سرچارراه وایمیسی منتظر ماشین
اولی و دومین ماشین نمیرن، همینطور سومی و... بالاخره یکی میگه بیا بالا
گوشه تاکسی جم و جور لم میدی و چشم میدوزی به خیابون
چقد همه چیز عوض شده، مگه این مسیر هرروزه نیس؟ چرا، اما انگار امروز سرم تو گوشی نیست! انگار درگیر فکر کار و فلان نیستم!
میری تو نخ شهر، شهری که شاید دیگه خوب نمیشناسیش، شهری که آدماش زودتر از خودش تغییر میکنن!
چقد ترافیکه، ترمزهای گاه و بی گاهم تورو از خیالت بیرون نمیاره
نگاه آدمای ماشین کناری، یکی داره با اخم خیابونو میبینه، یکی لَش کرده سرش تو گوشیشه، یه دختر پسرم غش غش میخندن!
- آقا من پیاده میشم!
راه میوفتی تو پیادهرو، از جلوی ساندویچی یهو بوی سوسیس و فلافل میکوبه تو دماغت
شکمت غاروغوری میره که انگار دو ساعته هیچی نخوردی
لامصب، آبروداری کن خب
سرش شیره میمالی که حاج خانوم غذا گذاشته و هیچی غذای خونه نمیشه
هیچی دیگه با هر بدبختی هست به مسیرت ادامه میدی که یهو هوس ناپلئونی میکنی
آدم دیگه یهو هوس ناپلئونی میکنه
ایندفه قبل اینکه فکر کنی و منصرف بشی میری سمت شیرنی فروشی و نیم کیلو ناپلئونی...
شاید این ناپلئونی و یه قهوه کنارش اون فراموشی همیشگی رو یادت بندازه و بیخیال این شهر و آدماش بشی
آره آره همون