۱۳۹۴ بهمن ۱۱, یکشنبه

ترانه ناتموم (از سری پست‌های منتشر نشده)

یه جایی هست اونور باد
پشت صدای ماهیا
یه جایی هس پشت سکوت
پر از حیاهوی گلا

آسمونش غم نداره
ناله و اندوه نداره
...

پ.ن ۱: این پست واسه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۱
یه ترانه ناتموم که احتمالا فراموش کردم تمومش کنم

پ.ن ۲: دقیقا یادم نیست که تو چه حس و حالی بودم وقتی این پست رو میذاشتم
اما به نظرم اون روزا سکوت رو ترجیح می‌دادم

پ.ن ۳: هیاهو درسته، اما اون موقع غلط نوشتم و چون قرار بود بدون تغییر منتشر کنم پستم رو، درستش نکردم :)

۱۳۹۴ بهمن ۸, پنجشنبه

چی شد که دوباره وبلاگمو بازکردم (جرقه)

تو پست قبلی گفتم «بعضی وقتا یه جرقه می‌تونه لحظه‌هات روعوض کنه»
آره یه جرقه، یه حس تازه که نمی‌دونی دقیقا چیه، یهو می‌بینی کلی انرژی اومده سراغت
دوس داری کارهایی رو انجام بدی که مدت‌هاست براشون وقت و حوصله نداشتی
یه حس خوب که تشویقت می‌کنه بری جلو
این می‌شه که وبلاگ قدیمیت رو بازمی‌کنی و شروع می‌کنی به خوندن
با خوندن هر پست کلی خاطره برات زنده می‌شه
کامنت دوستای قدیمی و مجازی‌ (ینی الان هرکدومشون کجان؟ چی‌کار می‌کنن؟ هنوز یادشونه اون روزها رو؟)
نمی‌دونم
هرچی هست الان حس و حالش رو پیدا کردم که دوباره بنویسم
حتی شاید برم تو بعضی وبلاگا کامنت بذارم: «وبلاگ خوبی داری به وبلاگ منم سربزن» یا «با پست فولان به‌روزم»
:)))))

به هرحال می‌ریم که برگردیم به دوران وبلاگ‌نویسی...

پ.ن: نداریم :)
.
سرخط


۱۳۹۴ بهمن ۵, دوشنبه

رفت... (از سری پست‌های منتشر نشده)

رفت شاید واسه اینکه آزادتر باشه
رفت شاید واسه اینکه از من خسته شده بود
رفت شاید بهتر از من رو پیدا کرده بود
رفت شاید...
جالبه، میگه نفرین نکنی یه وقت!!!!

پ.ن ۱: قراربود پست‌های منتشر نشده رو به مرور منتشر کنم
قدیمی‌ترین پست منتشر نشده‌م این پست بود واسه ۲ آبان ۱۳۸۹

پ.ن ۲:اون روزها رو یادمه، خیلی گذشته اما یادمه، درحد خاطره تلخِ روزهای دور...

۱۳۹۴ بهمن ۴, یکشنبه

پس از مدت‌ها...

مدت‌ها گذشته از پایان
پایانی که اولش فکر نمی‌کردم برسه
ولی چرخید و چرخید و رسید
الان که به اون روزا فکر می‌کنم می‌بینم همون چیزایی باعث شد ازش دور بشم که شاید یه روزی آرزوش رو داشتم
همون چیزایی که شاید تو یه مملکت دیگه خیلی هم لذت بخش بود، اما اینجا نه
همون چیزایی که برای یه شروع خوبه، اما  برای یه مدت طولانی نه
یه چیزایی هست اولش که می‌دونی باهاش مشکل داری، اما به روی خودت نمیاری
میاری اما فک می‌کنی چیز مهمی نیست، فک می‌کنی می‌تونی باهاش کنار بیای
ولی به مرور می‌بینی نه به این سادگی هم نیست، نمی‌شه کنار اومد
هرچقدم بخوای خودتو گول بزنی نمی‌شه
اینجوری می‌شه که بی اختیار فاصله می‌گیری
تا یه دفه به خودت میای و می‌بینی چقد دور شدی ازش
انقد فاصله گرفتی که دیگه صداش هم به سختی به گوش‌ت می‌رسه
دیگه چاره‌ای نداری
باید بگذری
باید پا بذاری رو اونچه که ساختی
سخته ولی مجبوری
سخته ولی راهی نداری
سخته ولی اینجوری بهتره برای خودش برای آینده‌ش
سخته...

پ.ن ۱: خیلی وقت بود اینجا چیزی ننوشته بود، آخرین پستم برمی‌گشت به تنها پستی که تو سال ۹۳ نوشتم، لازم بود یه تکونی به اینجا بدم

پ.ن ۲: از نوشتن خیلی دور شدم، خیلی وقته وبلاگ‌نویسی نکردم اما می‌خوام دوباره شروع کنم و دیگه مرتب می‌نویسم

پ.ن ۳: دلم برای گودر و لایک‌خور و دوران طلایی وبلاگ‌نویسی فارسی تنگ شده، از همه بیشتر برای دوستای خوبی که مجازی بودن اما محبتشون واقعی بود

پ.ن ۴: بعضی وقتا یه جرقه می‌تونه لحظه‌هاتو عوض کنه (این میشه محور پست بعدی)

.
سر خط