۱۳۹۵ مرداد ۲۳, شنبه

هفته خاکستری

امروز پاش گیر کرد به لبه در، سکندری خورد
نزدیک بود بخوره زمین، نیم‌خیز شدم که برم، ولی از اتاق رفت بیرون
تمام امروز رو آهنگ گوش دادم
فروغی، فرهاد، مهستی، هایده، جدید قدیم، همه رو شخم زدم
ترانه سوغاتی هایده رو صدبار پلی کردم
حالم خوب نبود
هنوزم خوب نیست
بعد از خوندنش، بدترم شد
میگن دل به دل راه داره
فک می‌کردم شوخیه ولی نه اگار، جدیه
دقیقا همون فکرایی که درموردش می‌کردم، اونم درموردم همون فکرا رو می‌کرد
عجب دنیایی
عجب روزگاری
عجب آدمایی هستیم
جمعه و غروب جمعه رو به معنای واقعی حس کردم امروز
شت شت
حوصله ندارم
حوصله هیچی رو ندارم
دلم می‌خواد بخوابم

پ.ن؛ نمی‌دونم اونم مث من می‌خونه یا نه (یک در میلیون) ولی نوشتم تا خالی بشم