۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

آفتابه‌دارِ شاه

دیروز رفتم نمایشگاه مطبوعات سیستم‌های غرفه رو وصل کنم، موقع برگشت جلوی شبستان دونفر وایساده بودن، ملتی رو که می‌خواستن سوارِ ون بشن مثلا راهنمایی می‌کردن، یکی می‌گفت: همه تو صف وایسید کسی جلو نزنه، اون یکی می‌گفت: آقا شما وایسا، تو سوار شو، تو وسایلت زیاده وایسا با بعدی!
یاد داستان آفتابه‌دارِ شاه افتادم:
میگن جلوی توالت دربار یه نفر مینشسته آفتابه‌ها رو میچیده، بعد هرکی می‌خواسته بره تو یه آفتابه رو برمی‌داشته طرف می‌گفته این آفتابه رو برندار اون یکی رو بردار!
یکی میاد بهش میگه خداپدرتو بیامرزه چه فرقی می‌کنه این آفتابه یا اون یکی؟
طرف برمیگرده میگه خب باید بدونن منم اینجا کاره‌ای هستم!

هیچ نظری موجود نیست: