۱۳۹۱ مرداد ۹, دوشنبه

چشمات

یه وقتاییم نشستی خیره شدی یه گوشه و با خودت فک میکنی؛
ما که از چشمای تو افتادیم، دیگه اصل و اسب و زندگی و... بقیش چه فرقی میکنه!

۱۳۹۱ تیر ۳۱, شنبه

هیچ چیز مثل قبل نیست

قرار نبود عاشقت باشم
اما...
گاهی همینجوری است
گوش می‌دهی، نگاه میکنی، دلت می‌ریزد
و دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست
هیچ کارش نمیتوانی بکنی
دوست داری زُل بزنی به یک گوشه
فرو بروی در خودت
چندبار صدایت کنند و نشنوی، اصلن حس نکنی
میدانی
چون دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست
هیچ چیز...

۱۳۹۱ تیر ۲۰, سه‌شنبه

که نداند


می‌ترسم آخر درگیر کسی شوی که نداند چگونه درگیرت شود
که نداند وقتی در چشمانت خیره می‌شود باید قلبش تندتند بزند
که نداند باید تورا نگاه کند و سیر نشود
که نداند با تو از چه بگوید
که نداند که نداند که نداند
و فقط کنار تو حرف بزند، بخندد و بخوابد...