مدتها گذشته از پایان
پایانی که اولش فکر نمیکردم برسه
ولی چرخید و چرخید و رسید
الان که به اون روزا فکر میکنم میبینم همون چیزایی باعث شد ازش دور بشم که شاید یه روزی آرزوش رو داشتم
همون چیزایی که شاید تو یه مملکت دیگه خیلی هم لذت بخش بود، اما اینجا نه
همون چیزایی که برای یه شروع خوبه، اما برای یه مدت طولانی نه
یه چیزایی هست اولش که میدونی باهاش مشکل داری، اما به روی خودت نمیاری
میاری اما فک میکنی چیز مهمی نیست، فک میکنی میتونی باهاش کنار بیای
ولی به مرور میبینی نه به این سادگی هم نیست، نمیشه کنار اومد
هرچقدم بخوای خودتو گول بزنی نمیشه
اینجوری میشه که بی اختیار فاصله میگیری
تا یه دفه به خودت میای و میبینی چقد دور شدی ازش
انقد فاصله گرفتی که دیگه صداش هم به سختی به گوشت میرسه
دیگه چارهای نداری
باید بگذری
باید پا بذاری رو اونچه که ساختی
سخته ولی مجبوری
سخته ولی راهی نداری
سخته ولی اینجوری بهتره برای خودش برای آیندهش
سخته...
پ.ن ۱: خیلی وقت بود اینجا چیزی ننوشته بود، آخرین پستم برمیگشت به تنها پستی که تو سال ۹۳ نوشتم، لازم بود یه تکونی به اینجا بدم
پ.ن ۲: از نوشتن خیلی دور شدم، خیلی وقته وبلاگنویسی نکردم اما میخوام دوباره شروع کنم و دیگه مرتب مینویسم
پ.ن ۳: دلم برای گودر و لایکخور و دوران طلایی وبلاگنویسی فارسی تنگ شده، از همه بیشتر برای دوستای خوبی که مجازی بودن اما محبتشون واقعی بود
پ.ن ۴: بعضی وقتا یه جرقه میتونه لحظههاتو عوض کنه (این میشه محور پست بعدی)
.
سر خط
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر